مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند.

زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد

پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد
روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بو
نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمین خواری
همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد
کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت
کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟
کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است
سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد
هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.
مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟
کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم
مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت
گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد
اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود
و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود
غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند.
سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد
زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد
حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد
نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود
کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند
(لئوتولستوی)

http://www.momtaznews.com



تاريخ : چهار شنبه 15 آذر 1396برچسب:کدخدا,زندگی,دایره, | 18:4 | نويسنده : حميدرضا |

 



تاريخ : چهار شنبه 21 بهمن 1394برچسب:عکس,متن,عکس,متندار,سرگرمی,عکس,متن دار, | 14:24 | نويسنده : حميدرضا |

پسر یک شیخ عرب برای تحصیل به آلمان رفت یک ماه بعد نامه ای به این مضمون برای پدرش فرستاد :

برلین فوق العاده است ،مردمش خوب هستند و من واقعا اینجا را دوست دارم ولی یک مقدار احساس شرم می کنم با مرسدس طلاییم به مدرسه بروم در حالی که تمام دبیرانم با ترن جا به جا می شوند.

 

مدتی بعد نامه ای به این شرح همراه با یک چک یک میلیون دلاری از پدرش برایش رسید:

بیش از این ما را خجالت نده .... تو هم برو برای خود یک ترن بگیرفریاد!!!!!!!!!



تاريخ : شنبه 4 بهمن 1393برچسب:ترن,عرب,طلا,مرسدس,شیخ,درس,چک,شرم,برلین, | 11:57 | نويسنده : حميدرضا |

در رویاها هر چیزی امکان پذیر است . امیدواری باعث شروع هر کاری می شود .

عشق همه چیز را زیبا میکند و یه لبخند کار همه ی آنها را انجام می دهد............پس همیشه دندوناتو مسواک بزن.

 



تاريخ : چهار شنبه 26 شهريور 1393برچسب:مسواک,امید,رویا,خنده, | 11:23 | نويسنده : حميدرضا |

مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند. تا اینکه قورباغه ها علیه مار ها به لک لک ها شکایت کردند . لک لک ها بعضی از مارها را خوردند و بقیه را تار و مار کردند و قورباغه ها از این حمایت شادمان شدند.

 

طولی نکشید  که لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها ناگهان قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند.عده ای با لک لک ها  کنار آمدند و عده ای خواستار بازگشت مارها شدند. مارها بازگشتند ولی این بار همپای لک لک هاشروع به خوردن قورباغه ها کردند و قورباغه ها دیگر متقاعد شدند که انگار برای خورده شدن به دنیا امده اند.

برای آنها هنوز یک مشکل حل نشده است آنها نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان!!!!!!!!!!!!!!!!!!



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 22 اسفند 1392برچسب:مار,قورباغه , لکلک , دوست,دشمن,, | 18:15 | نويسنده : حميدرضا |

ثمره سکوت ، نیایش است.

ثمره نیایش ،ایمان است.

ثمره ایمان ، عشق است.

ثمره عشق ، خدمت است .

ثمره خدمت ، آرامش است.

 



تاريخ : چهار شنبه 7 اسفند 1392برچسب:رنده باد, عشق , تنها, خدمت,ارامش, | 9:36 | نويسنده : حميدرضا |

*اگر تنهایی را نیاموزی هرگز آزاد نخواهی بود.

*نورانی ترین لحظه های زندگی من لحظه هایی است که به تماشای دنیا قناعت میکنم این لحظه ها از تنها یی و سکوت ساخته شده است.

*دل شکارچی تنهایی است که در تپه های متروک و دور افتاده پی شکار می رود.

*کسی که بتواند روحش را تسخیر کند نیرومند تر است از کسی که شهری را تسخیر کرده است.

*جهان به یک شب تار می ماند . هر کس باید خود چراغ خود را بیفروزد.

 



تاريخ : یک شنبه 13 بهمن 1392برچسب:زنده باد زندگی,تنهایی,نیرو,جهان,تپه,ازاد, | 11:14 | نويسنده : حميدرضا |

مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است ..... به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمیدانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد..........

به این خاطر ،نزد پزشک خانوادگی شان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.پزشک گفت :برای آنکه بتوانی دقیق تربه من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چه قدر است آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو. ابتدادر فاصله چهار متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را به او بگو. اگر نشنید همین کار را در فاصله سه متری تکرار کن. بعد در دو متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب دهد.آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود مرد با خودش گفت الان فاصله ما حدود چهار متر است بگذار امتحان کنم . سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید "عزیزم ،شام چی داریم؟" جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. باز هم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید!!!این بار جلوتر رفت و درست پشت همسرش گفت: "عزیزم ،شام چی داریم؟" و همسرش گفت: "مگه کری ؟! برای چهارمین بار میگم ، خوراک مرغ.

 

"حقیقت به همین سادگی و صراحت است. مشکل ممکن است آن طور که ما همیشه فکر می کنیم در دیگران نباشد ، شاید اشکال از خود ما باشد..........."



تاريخ : سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:شنیت,نشنید,ازمایش,حقیقت,همسر, کر,سمعک, | 10:52 | نويسنده : حميدرضا |

ابوسعید را گفتند: کسی را می شناسیم که مقام او چنان است که بر روی آب راه می رود. شیخ گفت: کار دشواری نیست ، پرندگانی نیز باشند که بر روی آب پا نهند و راه می روند. گفتند : فلان کس در هوا می پرد .گفت مگس نیز در هوا می پرد. گفتند : فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می رود. گفت :شیطان نیز در یک دم از شرق عالم به مغرب آن می رود. این چنین چیزها چندان مهم و قیمتی نیست. "مرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد، و با مردم داد و ستد کند و با آنان در می آمیزد و یک لحظه از خدای خود غافل نباشد."



تاريخ : چهار شنبه 30 مرداد 1392برچسب:آب,کار,پرنده,مگس,دشوار,شیطان, | 13:9 | نويسنده : حميدرضا |
تاريخ : چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:, | 9:50 | نويسنده : حميدرضا |

 



تاريخ : سه شنبه 11 تير 1392برچسب:, | 10:9 | نويسنده : حميدرضا |

در روزگاری که بستنی با شکلات به گرانی امروز نبود ،پسر 10 ساله ای وارد بستنی فروشی هتلی شد و پشت میزی نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت

پسر پرسید : بستنی با شکلات چند است؟

خدمتکار گفت : 50 سنت .

پسر کوچک دستش را در جیبش کرد ،تمام پول خردهایش را در اورد و شمرد بعد پرسید :

بستنی خالی چند است ؟

خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پر شده بود و عده ای بیرون بستنی فروشی منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند ،با بی حوصلگی گفت: 35 سنت

پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت : لطفا برای من یک بستنی بیاورید.

خدمتکار یک بستنی آورد و صورت حساب را نیز روی میز گذاشت و رفت .پسر بستنی را تمام کرد ،صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق دار پرداخت کرد و رفت.هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت ،گریه اش گرفت.پسر بچه روی میز در کنار بشقاب خالی 15 سنت برای او انعام گذاشته بود.یعنی او با پول هایش می توانست بستنی با شکلات بخورد اما چون پولی برای انعام دادن برایش باقی نمی ماند،این کار را نکرده بود و بستنی خالی خورده بود.

 

*عجول بودن در برخورد ها بسیاری از مواقع سبب پشیمانی می شود.پس آرام باشیم وعجولانه برخورد نکنیم .در رفتار های خود آرامش را پیشه کنیم و با متانت برخورد کنیم تا هنگام مواجه شدن با برخوردی مناسب از رفتار زشت و نامناسب خود شرمگین نشویم.*

 



تاريخ : پنج شنبه 6 تير 1392برچسب:بستنی,شکلاتی,خدمتکار,پسر بچه,متانت,, | 10:45 | نويسنده : حميدرضا |

اولیور وندل هولمزدر جلسه ای حضور داشت . او کوتاهترین مرد حاضر در جلسه بود . دوستی به مزاح رو به او گفت : آقای هولمز ، تصور میکنم در میان ما بزرگان شما قدری احساس کوچکی میکنید .

هولمز پاسخ داد : احساس نیم سکه طلائی را دارم که ما بین پول خرد قرار گرفته باشد.

 

 

"با ارزش ترین چیز نزد هر انسان نفس اوست "



تاريخ : پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:نفس,هولمز,با ارزش,سکه ,خرد,نفس, | 8:44 | نويسنده : حميدرضا |
روزي بزرگي براي گردش به كنار دريا رفته بود تشنه اس شد ، هر چه گشت آب خوردني پيدا نكرد .ناچار چند كف از آب شور دريا خورد ولي تشنگي اش بيشتر شده به جستجو پرداخت و سرانجام چشمه اي كوچك يافت ، و خود را با آن سيراب كرد.بعد مقداري از آن برداشت و به كنار دريا رفت و در حالي كه آب را به دريا مي ريخت گفت: بي خود موج نزن و افاده نفروش ، كمي از اين آب بخور و از شوري و بيمزگي خودت خجالت بكش. " دلهايمان را مثل دريا بزرگ و وجودمان را مثل چشمه سرشار از پاكي كنيم "

تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1391برچسب:, | 11:18 | نويسنده : حميدرضا |

دانشجويي كه سال آخر دانشكده خود را مي گذراند به خاطر پروژه اي كه انجام داده بود جايزه اول را گرفت .

او در پروژه خود از ٥٠ نفر خواسته بود كه تا دادخواستي مبني بر كنترل سخت يا حذف ماده شيميايي "دي هيدروژن مونوكسيد" توسط دولت را امضا كنند و براي اين درخواست خود ،دلايل زير را عنوان كرده بود :

١- مقدار زياد آن باعت تعريق زياد و استفراغ ميشود. ٢- يك عنصر اصلي باران اسيدي است . ٣- وقتي به حالت گاز در مي آيد بسيار سوزاننده است. ٤- استنشاق تصادفي آن باعث مرگ فرد ميشود. ٥- باعت فرسايش اجسام ميشود. ٦-حتي روي ترمز اتومبيل ها اثر منفي ميگذارد. ٧-حتي در تومورهاي سرطاني يافت شده است. از پنجاه نفر فوق ٤٣ نفر دادخواست را امضا كردند.٦ نفر به كلي علاقه اي نشان ندادند و اما فقط يك نفر مي دانست كه ماده شيميايي "دي هيدروژن مونوكسيد" همان آب است! عنوان پروژه دانشجوي فوق"ما چه قدر زود باور هستيم" بود!!

گاهي اوقات بازي با كلمات سبب گمراه شدن انسان از اصل موضوع مي شود پس با دقت به همه چيز بنگريم و زود چيزي را باور نكنيم.



تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391برچسب:دانشجو , جالب, آب , هيدروژن ,پروژه,دادخواست, | 11:45 | نويسنده : حميدرضا |

خانمي در زمين گلف مشغول بازي بود.ضربه اي به توپ زد كه باعث پرتاب توپ به درون بيشه زار كنار زمين شد. او براي پيدا كردن توپ به بيشه زار رفت كه ناگهان با صحنه اي روبرو شد. قورباغه اي در تله اي گرفتار بود قورباغه حرف مي زد!!رو به خانم گفت ؛ اگر مرا از بند آزاد كني سه آرزويت را برآورده مي كنم.خانم ذوق زده شد و سريع قورباغه را آزاد كرد. قورباغه به او گفت؛نذاشتي شرايط برآورده كردن آرزوها را بگويم.هر آرزويي كه برايت برآورده كردم ١٠برابر آن را براي همسرت برآورده مي كنم!خانم كمي تأمل كرد و گفت مشكلي ندارد. آرزوي اول خود را گفت؛من مي خواهم زيباترين زن دنيا شوم. قورباغه به او گفت اگر زيباترين شوي شوهرت ١٠ برابر از تو زيباتر مي شود و ممكن است چشم زن هاي ديگر به دنبالش باشد و تو او را از دست دهي. خانم گفت مشكلي ندارد! چون من زيباترينم پس من كس ديگري در چشم او نخواهد درخشيد.پس آرزويش بر آورده شد. بعد گفت: ميخواهم ثروتمند تر٧ فرد دنيا شوم،قورباغه به او گفت شوهرت ١٠ برابر ثروتمندتر مي شود و ممكن است به زندگي تان لطمه بزند.خانم گفت نه هر چه دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است ،پس ثروتمند شد. آرزوي سومش را كه گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرايي برآورده كرد! خانم گفت ميخواهم به يك حمله قلبي خفيف دچار شوم!! نكته اخلاقي: خانم ها خيلي با هوش هستند.پس باهاشون درگير نشين. قابل توجه خواننده هاي مؤنث اينجا پايان داستان بود.لطفأ ادامه را نخوانيد و كلي با خودتون كيف كنيد اما !! . . . . مرد دچار حمله قلبي ١٠ برابر خفيف تر از همسرش شد

 در آرزوهايمان دقت كنيم و ببييم چه از خدا مي خواهيم. شايد اين خواسته به ضرر ما باشد



تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1391برچسب:پند,قورباغه,زن,١٠,آرزو,, | 20:43 | نويسنده : حميدرضا |
حتي اگر از نظر مالي در رفاه هستي،پرداخت بيمه اتومبيل فرزندت را به عهده خودش بگذار***عادت كن در حق مردم نيكي كني؛در حق كساني كه هيچ وقت متوجه آن نشوند***روزنامه هاي قديمي بطري ها و قوطي را براي بازيافت در كيسه هاي جداگانه جمع آوري كن***هميشه در حدي كه ميتواني ضرر و زيان را تحمل كني در بازار سهام سرمايه گذاري كن***كاري نكن كه كسي به تو بد نگاه كند***در دوره هاي دوستانه شركت كن و با همشاگردي هاي قديمي ديدار تازه كن***شريك زندگي ات را با دقت انتخاب كن زيرا ٩٠ درصد خوشبختي تو به اين تصميم بستگي دارد***به تايپ آشنايي داشته باش***هميشه در منظر نظرات چيزهايي زيبا قرار بده،حتي اگر يك شاخه گل مرواريد بر ليوان باشد***منشور حقوق بشر را بخوان***ياد بگير كه چطور يك گزارش مالي را بخواني***هر از گاهي به فرزندات بگو كه چقدر انسان هاي خوب و درستي هستند و اعتمادت را به آن ها نشان بده***هر روز نيم ساعت با سرعت پياده روي كن***از دسته چك خود فقط به منظور آسايش و راحتي استفاده كن نه براي خرج كردن بيشتر از موجودي**به همسرت وفادار باش***هر سال در روزتولدت به يك ماساژور مراجعه كن و خودت را به يك ماساژ مهمان كن***گل هاي وحشي پرندگان و درختان محل زندگي خود را بشناس***هميشه بخند زيرا در عين اين كه هزينه اي در بر ندارد،نميتوان قيمتي براي آن تعيين كرد***گوش دادان را بياموز گاهي اوقات فرصت ها بسيار آهسته در مي زنند. -______________________________

تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:شاد,پويا,زيستن,زندگي,پيشنهاد, | 1:35 | نويسنده : حميدرضا |

بياموز با دستان خود چيزهاي زيبا بيافريني

از رفتن به رستوران هايي كه ورود نوازندگان دوره گرد به آن ها آزاد است اجتناب كن***

اشتباهاتت را بپذير***

هميشه دستي را كه براي دوستي از آستين بيرون آمده بفشار***

بهترين را بخواه و براي پرداختن بهاي آن مشتاق و آماده باش***

به ياد داشته باش كه در همه ي خبرها به نوعي تحريف هست***

در يك دوره آموزش عكاسي شركت كن***

از حس لطيفه گويي ات براي سرگرمي و تفريح استفاده كن نه آزار ديگران***

هنگامي كه كاري به تو پيشنهاد ميشود در مصاحبه اش شركت كن حتي اگر كوچكترين علاقه اي به آن نداشته باشي***

در ترافيك راه را براي ديگر اتومبيل ها در گردش به چپ و راست باز بگذار***

بعد از آن كه فرزندت را تنبيه كردي او را در آغوش بگير***

هيچ گاه سالگرد ازدواجت را فراموش نكن***

از آلوي خشك زياد استفاده كن***

همه لباس هايي را كه در طول سه سال گذشته نپوشيده اي به مستمندان ببخش***

دوچرخه سواري كن***

هيچ گاه طرف مواد مخدر نرو و از آن هايي كه به نحوي در اين كار هستند دوري كن***

در حد توان مالي و زماني خود از يك مؤسسه خيريه حمايت كن***

آرام برقص***

به خاطر داشته باش كه از مهم ترين اصل در روابط خانوادگي و ارتباطات كاري اعتماد و اطمينان است***

قدر سلامتت را بدان***

از به كار بردن عبارت هاي طعنه آميز خودداري كن***

سخنان بيهوده ديگران را فراموش كن***سيگار نكش***

حتي اگر از نظر مالي در رفاه هستي ار بچه هايت بخواه كه نيمي از شهريه ي دانشگاهشان راخودشان بپردازند***

هميشه ظرف يخ را پيش از آن كه دوباره درجايخي بگذاري آب كن***

فقط كتاب هايي را قرض بده كه ديدن دوباره آنها برايت ارزشي ندارد***

افكار بزرگي داشته باش اما به خوشي و لذت اندكي از دنيا بسنده كن



تاريخ : چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:شاد,پويا,زندگي,پيشنهاد,زيست,تجربه,دنيا, | 14:53 | نويسنده : حميدرضا |
دندان هايت را با نخ دندان تميزكن***زماني كه احساس كردي مستحق ترفيع هستي،آن را درخواست كن***از كودكاني كه جلوي درب منازل خود چيزي مي فروشند خريد كن***چنانچه ناچار به دعوا شدي اول بزن و محكم بزن***هر چيزي را كه به امانت ميگيري به صاحب آن باز گردان***در هر كلاسي كه ميتواني تدريس كن***در هر كلاسي كه مي تواني دانش آموزي كن***هيچ وقت خانه بدون سيستم گرمايي نخر***همان گونه كه دوست داري باتو رفتار شود با ديگران رفتار كن***بياموز موسيقي هاي بزرگان را تشخيص دهي***هرسال در روز تولدت يك درخت بكار***دوبار در سال خون بده***دوستان جديد پيداكن و در عين حال دوستان قديمي را گرامي بدار***راز نگهدار باش***هيچ وقت جلوي هيچ كس سر فرود نياور،زيرا هر روز معجزه اي رخ مي دهد***لحظات را با دوربين عكاسيت شكار كن***هيچ وقت شيريني هاي خانگي را رد نكن***شادي ها و لذات زندگي را به تعويق نيانداز***يادداشت هاي تشكر را بدون معطلي بنويس***به آموزگاران احترام بگذار***هيچ گاه زمان را صرف ياد گرفتن حيله هاي تجارت نكن،به جاي اين كار تجارت كردن را بياموز***به افسران پليس و مأموران آتش نشاني احترام بگذار*

تاريخ : جمعه 13 مرداد 1391برچسب:پيشنهاد,زندگي*خاطره*پويا*شاد, | 1:1 | نويسنده : حميدرضا |

هر روز از محاسن سه نفر تعريف كن

در گفتن "متشكرم" كوتاهي نكن

از عبارت "لطفا" بسيار استفاده كن

روز تولد ديگران را به خاطر بسپار

براي سرو صبحانه به پيشخدمت ها أنعام بيش تري بده

دست ديگران را به گرمي و محكم بفشار

به چشم مردم نگاه كن

حداقل يك بار در سال پيش از طلوع خورشيد برخيز و پديدار شدن روز را تماشا كن

نواختن يك ساز را ياد بگير

از نقره ي خوب استفاده كن

حداقل طرز تهيه يك غذا را ياد بگير و در پختن آن بهترين باش

هر بهار گل بكار

كتاب هاي ارزشمند را خريداري كن حتي اگر فرصت خواندن آن ها را نداشته باشي

سيستم صوتي خيلي خوبي براي خودت داشته باش

در سلام كردن اولين باش

بيش از در آمدت خرج نكن

اتومبيل ارزان قيمت سوار شو اما بهترين خانه ممكن را بخر

نسبت به خود و ديگران بخشاينده باش

هميشه سه لطيفه ي مؤدبانه در ذهن داشته باش

كفش هاي تميز و واكس زده بپوش



تاريخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:پيشنهاد,تجربه,زندگي,شاد,, | 17:19 | نويسنده : حميدرضا |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد